به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
به بیگاری گرفتن: دیو دنیای جفاپیشه ترا سخره گرفت چوبهایم چه دوی از پس این دیو بهیم. ناصرخسرو. او نداندکه ترا عشق چنین سخره گرفت خویش را رسوا زنهار مکن گو نکنم. مسعودسعد. چون لاشۀ تو سخره گرفتند بر تو چرخ منت بنزل یک تن تنها برافکند. خاقانی. چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه در بند چرایی. خاقانی. گفت شنیدم که شتر را به سخره میگیرند. (سعدی) ، بزور و جبر گرفتن. جبر کردن. (ناظم الاطباء). - سخره گیر، بمعنی بیگار گیرنده: بر هر گناه سخرۀ دیوم بخیرخیر یا رب مرا خلاص ده از دیو سخره گیر. سوزنی
بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانندآن. (یادداشت مؤلف). کوتاه کردن ناخن: ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدار ناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست. حاجی گیلانی (از آنندراج). - ناخن کسی را گرفتن، چندان به پای او زدن تا ناخنهای او فرو ریزد. (یادداشت مؤلف). با چوب یا شلاق بر انگشتان دست و پای کسی زدن
بریدن ناخن به مقراض یا گزلک و مانندآن. (یادداشت مؤلف). کوتاه کردن ناخن: ناکس زیاده سر چو شود دست از او بدار ناخن چو شد بلند، گرفتن سزای اوست. حاجی گیلانی (از آنندراج). - ناخن کسی را گرفتن، چندان به پای او زدن تا ناخنهای او فرو ریزد. (یادداشت مؤلف). با چوب یا شلاق بر انگشتان دست و پای کسی زدن
در مدارس، پس از جواب دادن به سوءالات معلم یا گذراندن امتحانات از ممتحن مناسب و مطابق پاسخ های درستی که شاگرد داده است به اخذ نمره ای که معرف معلومات اوست موفق شدن. مقابل نمره دادن
در مدارس، پس از جواب دادن به سوءالات معلم یا گذراندن امتحانات از ممتحن مناسب و مطابق پاسخ های درستی که شاگرد داده است به اخذ نمره ای که معرف معلومات اوست موفق شدن. مقابل نمره دادن
مرادف تنگ گرفتن. (آنندراج). الزام کردن بکاری.ناچار کردن از کاری. در مضیقه گذاشتن: و ایشان (رسولان پرویز) سخت گرفتند بر پیغامبر پاسخ کردن (نامۀ پرویز را) . (مجمل التواریخ و القصص). نخواهد دل که تاج و تخت گیرم نخواهم من که با دل سخت گیرم. نظامی. کسان بر خورند از جوانی و بخت که با زیردستان نگیرند سخت. سعدی. که بر من نکردند سختی بسی که من سخت نگرفتمی بر کسی. سعدی. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش. حافظ
مرادف تنگ گرفتن. (آنندراج). الزام کردن بکاری.ناچار کردن از کاری. در مضیقه گذاشتن: و ایشان (رسولان پرویز) سخت گرفتند بر پیغامبر پاسخ کردن (نامۀ پرویز را) . (مجمل التواریخ و القصص). نخواهد دل که تاج و تخت گیرم نخواهم من که با دل سخت گیرم. نظامی. کسان بر خورند از جوانی و بخت که با زیردستان نگیرند سخت. سعدی. که بر من نکردند سختی بسی که من سخت نگرفتمی بر کسی. سعدی. گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت کوش. حافظ